- بررسی زندگینامه شاعر معاصر مهدی اخوان ثالث
- بررسی معماری و بنای مسجد جامع كبير يزد
- بررسی آثار و زندگینامه عين القضات همدانی
- بررسی روستای طالقان
- بررسی زندگینامه و آثار چالز جنكز
- بررسی شيوه بازيگری با توجه به سيستم استانيسلاوسكی
- زندگینامه عطار نیشابوری و بررسی کتاب منطق الطیر
- آشنایی با مسجد شیخ لطفالله اصفهان
آشنایی با شاعران ايران
فهرست:
فردوسي 4
نظم داستانهاي حماسي 7
عطار نيشابوري 20
آثار عطار 25
منظومهها 25
فوت عطار 26
فردوسي
از آغاز بــايــد كـه دانـي درست سرمـــايــه گوهران از نخست
كـــه يــزدان ز ناچيز چيز آفريد بـــدان تـــا توانايي آرد پديد
سـرمـايه گــوهران اين چــــهار بـرآورده بيرنج و بيروزگار
يــــكي آتشي بــر شده تـابناك ميان آب و باد از بر تيره خاك
نخستين كه آتش به جنبش دمـيد زگرميش پس خشكي آمد پديد
وزان پـس ز آرام سردي نــــمود ز سردي همان بــازتر ميفزود
چو اين چار گوهر بــه جاي آمدند ز بــــهر سپنجي سراي آمدند
گــــهرها يــك انــدر دگر ساخته ز هــــر گونه گردن برافراخته
پـــديـــد آمـد اين گــنبد تـيزرو شگفتي نــماينده نــو بـه نـو
ابـر ده و دو هفت شد كـــدخــداي گـــرفتند هر يـك سزاوار جاي
در بـــخشش و دادن آمـــد پديــد بـبخشيد دانا چنان چون سزيد
فلكـها يــك انــدر دگــر بسته شد بـجنبيد چون كار پيوسته شـد
چودرياوچونكوهوچوندشتوراغ زمين شد به كردار روشن چراغ
ابوالقاسم فردوسي از لحاظ زنده كردن تاريخ و داستان ملي و از جهت نفس تازه دميدن به زبان فارسي بي شبهه بزرگترين شاعر ايران زمين است. و ديگر سرايندگان و گويندگان ما در اين هنر به پاية او نميرسند استادي به بزرگي تاريخ كه دريچهاي به جهان ادبيات گشود هم او بود كه پارسي را زنده كرد و با شيوايي سخن، ادبيات را ماندگار كرد. تا آنجا كه آوازهاش تا كرانها پيچيد.
فردوسي يكي از ستارگان درخشان آسمان ادب فارسي و از مفاخر نامآور ملت ايران است و به سبب همين عظمت مقاوم و مرتبت، زندگي او مانند ساير بزرگان درجه اول ايراني با افسانهها و روايات مختلف آميخته شده است.
دريغا شخصي بدين بزرگي و مقام، شرح حال و تاريخ زندگياش ناقص و مجهول است و آنچه بر ما معلوم است اندكي از بسيار است. تولد او در سال 329 در قريه باژ از ناحيه طبران طوس بوده يعني همان جا كه امروزه آرامگاه اوست. فردوسي مردي وطنپرست و در ميهن پرستي استوار بود. اين مطلب را ميتوان در جاي جاي شاهنامه و خصوصاً از شور و عشقي كه فردوسي در ستايش ايران و نژاد ايراني دارد به خوبي دريافت. وي سي و پنج سال براي سرودن شاهنامه رنج برد و تمام دارايي خود را از دست داد و در پايان عمر تهيدست شد چرا كه عشق به ايران و ايراني تا آنجا در وجودش رسوخ كرده بود كه بر آن شد تاريخ ميهن خود و افتخارات گذشته آن را كه در خطر نيستي و فراموشي ميديد احيا كند و بتواند از بلاغت و فصاحت معجزهآسا و شيوايي سخن خود بهرهمند شود و آن را از زوال و فراموشي برهاند. و بايد گفت كه در اين راه خدايي كرد. تا آنجا كه حتي در مرگ پسرش از ادامه كار باز نايستاد تا شاهنامه را همانگونه كه از نامش بر ميآيد جاودان نمايد، براي ايراني كه ميخواست جاودان بماند. زبان از گفتن هر آنچه در اين 35 سال بر او گذشته، قاصر است. باشد كه پاسش «بداريم اين دردانه تاريخ را».
فردوسي از تاريخ نياكان خود و از داستانها و افسانهها و تاريخ ايران اطلاع و يا به داشتن آنها شوق و علاقه داشت و تربيت خانوادگي وي را بر اين داشت كه بدون مشوق و محرك، خود به اين كار عظيم دست زند. در حالي كه تذكرهنويسان در شرح حال فردوسي نوشتهاند كه او به تشويق سلطان محمود به نظم شاهنامه پرداخت و علت اين اشتباه آن است كه نام محمود را در نسخ موجود شاهنامه، كه دومين نسخة شاهنامه فردوسي است خود شاعر گنجانيده است.
نسخه اول شاهنامه كه منحصر بود به منظوم ساختن متن شاهنامه ابومنصوري، هنگامي آغاز شد كه 19 سال از عمر دولت ساماني باقي بود و اگر فردوسي تقديم منظومة خود را به پادشاهي لازم ميشمرد ناگزير به درگاه آل سامان كه خريدار اينگونه آثار بود، روي مينمود و به هر حال نميتوانست در آن تاريخ به درگاه سلطاني كه هنوز روي كار نيامده بود بشتابد. محمود، ترك زاد غزنوي نه تنها در شاهنامهي استاد طوس تأثيري نداشت، بلكه تنها كار او قصد قتل گوينده آن به گناه دوست داشتن نژاد ايراني و اعتقاد به تشيع بوده است و بس.
نظم داستانهاي حماسي:
فردوسي ظاهراً در اوان قتل دقيقي حدود (369-376) به نظم داستانهايي مشغول بوده كه بعضي از داستانهاي منفرد مانند «بيژن و گرازان» را بايد در رأس همه قرار داد. داستان بيژن و گرازان يا رزم بيژن و گرازان و يا داستان منيژه و بيژن از داستانهاي مشهور قديم بود كه غير از فردوسي برخي ديگر شعراي عهد غزنوي نيز اشاراتي بدان كردهاند. اين ابيات منوچهري يكي از آن اشارات است:
شبي چون چاه بيژن تنگ و تاريك چـــو بــيـژن در ميان چـاه او من
ثــــريـــا چون منيژه بر سر چاه دو چشم من بر او چون چشم بيژن
و در يك قطعه منسوب به فردوسي نيز اشاراتي به داستان بيژن ميبينيم:
در ايـوانها نقش بـيـژن هــنوز بــه زنــدان افــراسياب انـدر است
و اين بيت اخير از شهرت فراوان داستان بيژن و منيژه حكايت ميكند تا بدانجا كه تصاوير آنها را در ايوانها و بر ديوار خانهها نيز نقش ميكردهاند. فردوسي بنابر آنچه از تحقيق در سبك كلام وي در داستان بيژن و گرازان بر ميآيد، اين داستان را در ايام جواني سروده بود.
يكي از دلايل اين مدعا استعمال الفهاي اطلاقي فراواني است كه زياد از حد در اين داستانها ديده ميشود. دليل اين امر آن است كه فردوسي چنانكه در ديگر موارد شاهنامه ديده ميشود، هنوز به نهايت پختگي و استادي و مهارت نرسيده بود. براي مثال در ميان نود بيت از يك قسمت اين داستان ابيات زير داراي الفهاي اطلاقيست:
بپيچيد بــر خــويشتن بيژنا كـه چون رزم سازم برهنه تنا
زتـــورانيان من بدين خنجرا بـبـرم فـراوان سـران را سـرا
به پيمان جدا كرد از او خنجرا به چربي كشيدش به بند اندرا
چو آمد بــه نزديك شاه اندرا گــو دست بسته بــرهنه سرا
يـكي دست بسته بـرهنه تنا يــكي را زپــــولاد پـيراهنـا
نبيني كه ايـن بدكنش ديمنا فزوني سگالد هــمي بــرهنـا
يعني ده درصد ابيات قافيههايي با الف زائد دارند. نظير چنين مواردي در اشعار فردوسي كمتر مشهود است. تاريخ شروع نظم شاهنامه دقيقاً معلوم نيست ولي از چند اشاره فردوسي ميتوان تاريخ تقريبي آن را معين كرد. شروع كار فردوسي حدود سالهاي 375-371 هجري است.
فردوسي از امراي نزديك، كسي را لايق آن نميدانست كه اثر عظيم و جاودان خود را بدو تقديم كند و همواره در پي بزرگي ميگشت كه سزاوار آن اثر بديع باشد و سرانجام محمود غزنوي بزرگترين پادشاه عصر خود را يافت.
من اين نامه فرخ گرفتم به فــال همي رنـج بردم به بسيار سال
نــديــدم سرافراز و بخشيدهيي پـــگـاه كيان بــر درخشندهاي
همه اين سخن بر دل آسان نبود جز از خامشي هيچ درمان نبود
بــه جايي نبود هيچ پيدا درش جز از نـام شاهي نبود افسرش
كـه انــدر خــور باغ بايستمي اگــر نـيـك بـودي بشايستمي
سخن را نگه داشتم سال بيست بدان تا سزاوار اين گنج كيست
جـهانـدار محمود بــا فر وجود كه او را كند ماه و كيوان سجود
بــيامد نشست از بـر تخت داد جـــهاندار چــون او ندارد بياد
از اين ابيات بخوبي ثابت ميشود كه فردوسي همواره در فكر آشنايي با پادشاهي بزرگ بوده كه شاهنامه خود را بنام وي كند و آخر كار قرعه به نام محمود زد. گويا اين امر در شصت و پنج يا شصت و شش سالگي شاعر حدود سال 394 يا 395 اتفاق افتاد. در اين روزگار فقر و تهيدستي او به نهايت رسيده و ضياع و عقار موروث خود را در راه نظم حماسه ملي ايران از دست داده بود.
نخستين نسخة منظوم شاهنامه شهرت بسيار يافت و طالبان از آن نسخهها برداشتند، با آن كه پديد آورندة آن شاهكار به پيري گراييده بود و تهيدستي بر او نهيب ميزد، هيچيك از بزرگان و آزادگان با دانشور كه از منظومة زيباي او بهرهمند ميشدند در انديشه پاداشي براي آن آزاد مرد بزرگوار نبودند در حالي كه او نيازمند ياري آنان بود و ميگفت:
چو بگذشت سال از برم شصتوپنج فزون كردم انديشة درد و رنج
بــه تــاريــخ شاهان نيـــاز آمدم بــه پيش اختر دير ساز آمدم
بــزرگــان و بـــا دانش آزادگــان نبشتند يـكسر سخن رايــگان
نشسته نــظاره مــن از دورشــان تو گفتي بدم پيش مزدورشان
جـــز احسنت ازيشان نبد بــهرهام بگفت اندر احسنتشان زهرهام
ســـر بـــدرههاي كهن بــسته شد وزان بند روشن دل خسته شد
در چنين حالي بود كه دلالان تبليغاتي محمود ترك زاد به انديشة استفاده از شهرت دهقانزادة بزرگوار طوس افتادند. و او را به صلات جزيل محمود، كه براي گستردن نام و آوازه خود به شاعر ميداد، اميدوار كردند و بر آن داشتند كه شاهنامه خود را كه تا آن هنگام بنام هيچكس نبود به اسم او درآورد. او نيز پذيرفت و بدين ترتيب يكي از ظلمهاي فراموش ناشدني تاريخ انجام يافت.
نظري براي اين محصول ثبت نشده است.
نوشتن نظر خودتان
براي نوشتن نظر وارد شويد.